دلـــنوشته های وروجک
کاش سرنوشت جز این مینوشت 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤ دلنــــــــــــوشتــه ❤ و آدرس voro0ojak.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

[ یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, ] [ 1:56 ] [ وروجک ]
دلم میخواست یکی رو داشتم بعضی وقتا که مردم خستم میکنن میومد
کنارمو دستاشو می گذاشت دوطرف صورتم زل میزد تو چشام
میگفت ؛ ببیـــــــــــــــن ..تو مـــــــــــــــنو داری .....

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:, ] [ 12:6 ] [ وروجک ]

 

خدا ؟!

 


جای سوره ای به نام عشق درقرآنت خالی ست !

 


که اینگونه اغاز می گردد :

 


و قسم به روزی که قلبت رامی شکنند ،


و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت . . .

 

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 11:10 ] [ وروجک ]
 دو تا عاشق دلسوخته بودن که خیلی همدیگه رو
دوست داشتن.پسره هر روز برای دیدن اون دختر
کل عرض دجله رو شنا می کرده.یه کار واقعا سخت
که اون به دلیل دیدن معشوقش انجام می داده
بعد چند وقت که هر روز همدیگه رو میدیدن
پسره به دختره می گه این خال سیاه که روی
صورتت هست خیلی زشته.دختره بهش می گه
از فردا دیگه به دیدن من نیا چون تو دجله غرق
میشی.پسره می گه این چه حرفیه من شناگر
ماهری هستم امکان نداره غرق بشم.
دختره می گه تو هرروز به عشق من میومدی ولی
حالا دیگه عیب های منو می بینی و اون قدرت
شنا کردن رو که از عشق می گرفتی نداری
پسره به اون حرف توجه نکرد و روز بعد هم
طبق عادت رفت که رودخونه رو شنا کنه
دیگه چون اون عشق تو وجودش نبوده غرق 
میشه ...................
[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, ] [ 23:44 ] [ وروجک ]

یادم باشد حرفی نزنم كه دلی بلرزد
خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را
یادم باشد كه روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست

یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم

گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, ] [ 23:43 ] [ وروجک ]
.. تنها ترين تنهاي تو زخم زبونا خورده بود...

خدانگهداري نکرد چون قبل رفتن مرده بود...

 مسافر دلتنگيا از بعد تو بيچاره شد...

بعد از وداع آخرش رفت و ديگه آواره شد ::..

 

 

 


يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

.... 

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

....

سجده اي زد بر لب درگاه او
پُر ز ليلا شد دل پر آه او

....

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

....

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

....

نيشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

....

خسته ام زين عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

....

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو... من نيستم

....

گفت اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پنهان و پيدايت منم

....

سالها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

 

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, ] [ 23:42 ] [ وروجک ]
دهان که به سخن باز کرد

بوی رفتن را احساس کردم !

و من چه کودکانه فکر می کردم

با آدامس نعنایی...

می شود سرنوشت را تغییر داد

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, ] [ 23:38 ] [ وروجک ]

Image Hosted by Free Picture Hosting at www.iranxm.com

[ یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ] [ 14:49 ] [ وروجک ]

من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!

نتیجه اخلاقی :
همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید شاید براتون شانس بیاره !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه!
صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه
شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچكدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیكنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مذكر) بمونه
خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میكنن كه آقا تمام شب رو خونه ی اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن كه آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست !!!

نتیجه اخلاقی :
یادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری برای همدیگه هستند !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون كه یه جشن كوچیك دو نفره بگیرن.
وقتی توی پارك زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته كوچیك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر كدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میكنم!
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:
چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم
فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه.
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
این خیلی رمانتیكه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد
بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه كه یه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچیكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه.
فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!

نتیجه اخلاقی :
مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
یه مرد ۸۰ ساله میره برای چكاپ. دكتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:
هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زایمانش میرسه
نظرت چیه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر میكنه و میگه: خب بذار یه داستان برات تعریف كنم. من یه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نمیده. یه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل! همینطور كه میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شكارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ كشته میشه و میفته روی زمین!!!
پیرمرد با حیرت میگه: این امكان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دكتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا منظور منم همین بود !!!

نتیجه اخلاقی :
هیچوقت در مورد چیزی كه مطمئن نیستی نتیجه كار خودته ادعا نداشته نباش !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد!
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم".
"برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم".
مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد ...

نتیجه اخلاقی :
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که وقت نداریم به ندای قلبمان گوش کنیم، او مجبور می شود بگونه ای عمل کند که شاید به مزاقمان خوش نیاید ... در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود و کشاورز مقرر کرد چنانچه مرد جوان از عهده ی امتحان برآید دخترش را به عقد او درآورد.
کشاورز به مرد جوان گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد ...
اما با تعجب و ناباوری دید که گاو دم نداشت!!!

نتیجه اخلاقی :
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. سعی کن همیشه اولین شانس را دریابی !

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:0 ] [ وروجک ]

تنها کسی که امروز حال  مرا فهمید، 

تو بودی...! 

آن هم از فاصله ی 1000 کیلومتری!!! 

تنها تو می دانی تا 4 صبح بیدار ماندن و درس خواندن یعنی چه! 

تنها تو می دانی اشتباه دیدن ِ ساعت امتحان، 

                         رسیدن پشت ِ در ِ بسته ی سالن امتحانات، 

                                                   و  دیدن ِ قیافه ی متعجب ِ بچه ها یعنی چه!!!  

تنها تو مرا می فهمی 

و تنها دلداری های تو را دوست دارم... 

                                           نگرانی هایت را...         

                                                          مهربانی هایت را...

                                                                           دوست داشتن هایت را...  

نامه هایت را هم دوست دارم... 

نامه هایی که مثل ِ نامه های من پاکتی نیستند، 

الکترونیکی اند!!! 

هزار بار می خوانمشان... 

حرف های دل ِ تو را که برایم می نویسی، 

دوست دارم... 

اصلا" من همه چیزت را دوست دارم!!! 

من خود ِ خود ِ خودت را دوست دارم!  

 

پ.ن۱: امروز در مترو فال گرفتم...نوشته بود: 

                                                         ما سرخوشان ِ مست دل از دست داده ایم 

                                                         همراز  ِ عشق و هم نفس  ِ جام  ِ باده ایم 

                                                         ای گُل تو دوش، داغ ِ صبوحی کشــیده ای 

                                                         ما آن شـــــــقایقیـــم که با داغ زنـــــده ایم 

تفسیرش هم زیبا بود، 

به خصوص این جمله اش : 

                                          "متوجه باش که خدا با توست"

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:59 ] [ وروجک ]
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 14 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

این وبلاگو تقدیم میکنم به هواداران وبلاگ www.sheyto0onak.loxblog.com
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 131
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 2

تماس با ما

CryWithMyMusic